خداحافظ عامو جاشو
همینطور که با گریه داشتم میدویدم کنار اسکله مردی رو دیدم. فکر کنم جاشو بود. زود دویدم سمتش آب دهانم و قورت دادم و با گریه صداش زدم: جاشو! سرش و بالا آورد، چقدر شبیه بابابزرگ بود.
همینطور که با گریه داشتم میدویدم کنار اسکله مردی رو دیدم . فکر کنم جاشو بود. زود دویدم سمتش آب دهانمو قورت دادمو و با گریه صداش زدم:جاشو ! سرشو بالا آورد چقدر شبیه بابابزرگ بود. با دستش عرقای بین چروکای صورتشو پاک کرد و همینجوری که نگام میکرد با صدایی که خستگی ازش میبارید با لهجه جنوبی قشنگش گفت: جانوم دختروم کاری داشتی؟ نگام ازش برداشتم و به توری که داشت باهاش ور میرفت خیره شدم: کار... نه کار ندارم. خم شد و کمی از تور که زیر پام بود از زیر پام در آورد منم زود پامو از رو تور برداشتم: پس چرا صدام زدی عامو؟ با آستینم اشکامو پاک کردم و گفتم: عمو مامان و بابام منو گم کردن. با یادآوری اینکه الان اونا دارن دنبالم میگردن باز اشک حلقه زد تو چشام و ناشیانه سُر خورد پایین. عمو جاشو سرشو بالا کرد با دیدن چشمام که پر اشک شده بود تور یه دفعه از تو دستش افتاد پایین. اومد جلو و گفت: عامو جان گریه نکن راسی گفتی گم شدی؟ پامو کوبیدم زمین و گفتم:نه عمو اونا گم شدن من که همیشه حواسم هست هی گفتم بی اجازهام نرین لب ساحل !! بیا اینم از این! حرفمو گوش نکردن گم شدن. تا حرفم تموم شد عمو جاشو قهقههای زد و گفت:حق با توعه عامو اونا شیطونی کردن. بعد دوباره خندید که با حرفش ناخوداگاه لبخندی زدم و ریز و نخودی خندیدم اما دوباره با یاداوری اینکه الان دارن دنبالم میگردن باز صورتم گرفته شد،البته شایدم من گم شدم اما هرچی که بود غرورم اجازه نمیداد بگم من گم شدم. عمو جاشو که دید حرف نمیزنم گفت: حالا عامو دقیقا کجا گم شدی؟ با دستم اشاره کردم: اونجا اونور اسکله.
آها خو عامو من تا این ماهیها رو تو اون جعبه بذارم میریم دنبال مامان و بابات باشه عامو؟ سرمو دوبار پشت سر هم تکون دادم. همینجور که ماهیها رو داخل اون جعبه مکرد گفت:مال همینجایی عامو؟
رفتم جلوتر کنارش و به ماهیا خیره شدم: نه عمو من بوشهری نیستم. سرشو برگردوند سمتم گفت:آها پس مهمونی ،کلاس چندمی عامو؟الان که تابستونه عمو زمستون که بشه میرم کلاس اول. خندهای کرد و گفت: پس هنو سواد نداری عامو نه؟ آره ولی بلدم اسممو بنویسم. همینجوری که خم شده بود یه لحظه ثابت موند و گفت: راسی عامو اسمت چیه؟ دری. ابروهاشو برود بالا و گفت: بههههه پس دریا خانوم شمایید!!! اسمتم مثل خودت قشنگه. ابروهام ناخودآگاه بالا رفت. مگه شما منو میشناسین؟؟!!!
با لحن جنوبیش بامزه گفت: نه پس چه؟ کل ماهیای دریا میشناسنت!! دهنم اندازه در یه غار باز شد: آخه چه جوری منکه اولین بارم میام اینجا؟؟؟!!! عمو جاشو لبخند زد و گفت: دریا به ماهیها گفته یه دختریه خیلی خانوم و با ادب و خوشگله تازه اسم منم برداشته واسه خودش بعد دریا عکس تو رو نشون ماهیا داده گفته اینه بعد ماهی هم به من گفتن. خیلی گیج شده بودم نشستم رو ماسههای نمنانک و همینجوری که با چشمای گشاد به ماسهها خیره شده بودم گفتم: یعنی دریا الان دنبال منه تا منو بخوره؟ عمو جاشو گفت: نه عامو دریا تورو دوست داره میخواسته ببینتت که تو خودت با پای خودت اومدی پیشش. آب دهنمو قورت دادم و گفتم: پس با من که کاری نداره؟ نه عامو جان... خوب ماهیها هم که گذاشتم تو جعبه حالا بریم دنبال مامان بابات. آروم از جام پاشدم. یه دفعه دیدم یکی از ماهیها داره غلت میخوره. با صدای بلد جیغ کشیدم و گفتم: عموووو این ماهی زندهس عمووووو. عمو زود برگشت طرفم با نگرانی گفت: چیشد عامو؟ خرچنگ نیشت زد؟ چی عامو؟؟ نهههه عمو نگاه اون ماهیه زندهس.
نگاهم و دنبال کرد و ماهی رو دید: اهااا ترسوندیم عامو فکر کردم چیزیت شده، اشکال نداره خودش الان جونش میره. اشک تو چشمام حلقه زد با ناباوری نگاش کردم و گفتم: عموووو، گناه داره. پامو کوبیدم زمین با گریه مثل وقتایی که چیزی میخوام تا مامانم برام بخره گفتم: عمو عمو عمو گناه داره عمو توروخدا عمو جووون تو روخدا بخاطر من!!! پووفی کرد و گفت: عامو مو باید پول دربیاروم ایجوری که نمیشه اگه بندازومش تو آب ...
بعدرفتم جلو مظلوم نگاهش کردم و گفتم: میدونم عمو ولی شاید روزه باشه خوب آدمو دم افطاار میکشن؟ گناه داره!!! تو خوت میگی آدمی که ماهی عامو با عصبانیت گفتم: اصلا همون ماهی ...!!! لحنم و مهربونتر کردم و گفتم: اگه الان بخواد بره پیش مامان باباش افطار بخوره چی حتما الان پای سفره افطار مامان باباش منتظرش هستن الان اگه نذاری بره بعد خدا دیگه دوست نداره ها!!!! نگاهی بهم کرد رفت جلو ماهی رو که داشت نفسای آخرش میزد تو دست گرفت باز نگام کرد.
بنداز دیگه عمو!!! باز عرقاشو پاک کرد و بسم اللهی زیر لب گفت ماهی رو پرت کرد تو آب با جیغ و هورا بالا پایین پریدم و واسش دست زدم خیلی خوشحال شدم:آفرین به عمو جاشوی خودم. گفت:کاری نکردوم اینقدر ذوق میکنی. به هرحال کارت خیلی کار خوبی بود عمو. دیدم جوابم نداد به پشت سرم خیره شده برگشتم و نگاهش و دنبال کردم وااای آخ جووون.....
عامو این مامان تو نیست؟ با خوشحالی گفتم:چراااا عمو خودشه. دویدم سمتش تا به مامان رسیدم محکم بغلش کردم اشکام سرازیر شد. دختر ناززم کجا بودی مامانی؟ خواستم جواب بدم که صدایی نذاشت حرفم و بزنم: شما گم شدینا!!!! دفعهی دیگه محکم دست دریا خانوم و بگیرین گم نشین. برگشتم سمتش و مثل خودش خندیدم. مامانم که خندهش گرفته بود گفت معرفی نمیکنی دریا خانوم؟ عمو جاشو لب ساحل بود من رفتم پیشش میخواست شمارو که گم شدید پیدا کنه که شما خودتون اومدید. مامان عمو یه عالمه ماهی صید کرده بود یکیش هم که زنده بود به خاطر من فرستاد تو آب تا بره افطااریش و بخوره. مامانم لپامو بوسید و روبه عمو گفت: خدا خیرتون بده اگه پیش شما نبود حتما از اینجا دور میشد از بس که شیطونه:مامان!!! من کجا شیطونم؟!!؟ عمو گفت:مامانت شوخی میکنه عامو دریا خانوم دومی نداره. از خندش خندم گرفت. مامان گفت: خوب دیگه دریا خانوم باید بریم دستتون درد نکنه که از دریا مراقبت کردید عمو جاشو
خواهش میکنم عامو کاری نکردم. برید به سلامت . مامان دستمو گرفت باهم حرکت کردیم یه لحظه زود سرم و برگردوندم و داد زدمو گفتم: عموووو جاشوووو ، عمو که داشت سوار موتورش میشد با صدای بلند گفت: جانوم عامووو؟
خداحاااااااافظ اگه اومدم بااااااااز میاااااام همینجا باشههههه؟؟؟؟؟ عمو دستشو آورد بالا و گفت: باشه عامووو خدااااااحافظ.
موتورش و حرکت داد و رفت. از پشت جعبه ماهیها همینجوری تکون تکون میخورد روی موتور. زیر لبم زمزمه کردم: خداحافظ....عامو جاشو مهربون...
* متن از هانیه بردستانی 14 ساله از بوشهر
* عکس از پونه مهمار 12 ساله از بوشهر