باران اعداد
عصر بود آسمان با قوت میبارید، پنجره اشک میریخت، به حیاط و درخت نیمه خشکیدهاش خیره شده بودم گلدانهای سبز مادر بزرگ در کنار خشکی درخت خودنمایی میکردند .
زندگی
ای کاش که زندگی کمی زیبا بود
ای سراپا خوبی
دستهایت گره از مشکل ما بگشاید نازنینم چه بگویم که تو با لبخندت شبِ اندوهِ مرا صبح کنی؟
نسیم مهربانی
نسیم آرامی در گندم زار میوزد و موهای طلایی گندم ها را شانه میزند.
پرواز
به تو که فکر میکنم همه چیز خوب میشود
رنگ خون
خورشید رنگ خون زد به آسمان...
انتظار
بگو کجای جهان در کدام منظومه نشستهای و همیشه در انتظار منی؟!
ای من
روی گلهای قشنگ پای دیوار بلند نزد شمعدانیها همچو رویای درخت که به من میخندد
قدمهای خدا
همین حالا که نامت در ریههای اردیبهشت جوانه میزند بهار از نو چشم باز میکند.
قاصدک خوش خبر
هوا بهاری بود و ماه رمضان ماه رحمت خدا. نسیم ملایمی میوزید. قاصدکها دوست داشتند یکی یکی از ساقه جدا بشوند و هرکدام به سمتی بروند.
فصل دلخوشی
این روزها از ترس مرگ و سرفههای خشک حتی هوا را از میان شیشه میبینم
رنگین کمان
از قاب پنجره، بعد از باران...